آسمان میگرید و باران، بر سر اهالی شهر میریزد. مردم خوشحال هستند وآسمان غمگین است. ابرها دو گروه سیاه و سفید تشکیل داده و با یکدیگر به جنگ پرداختهاند.
دانههای باران، با شادی فراوان به زمین سقوط میکنند. آنها شهر را از بلندترین نقطه زمین تماشا میکنند.
بارانی که میبارد، خاطرههای فراوانی با خود دارد. او از آسمان آبی میآید و رازهای ماورایی را در خود جای داده است. زمانی که این نعمت دوست داشتنی در روستا میبارد، اهالی آن بسیار شادمان میشوند، زیرا محصولاتشان پربارتر خواهند شد.
یکی از قطرههای باران، بر اثر برخورد دو ابر متولد شد. او میدانست که در زندگی جدیدش یک قطره خواهد بود بنابراین تعجبی نکرد؛ اما نمیدانست چهره جدیدش چگونه است. بر روی هوا معلق بود. باد مسیرش را تغییر میداد. قطره با باد دوست شد. آن دو با یکدیگر به جایی دورتر از مقصد رفتند. باد میخواست باران کوچک را به آرزویش برساند و نشان دهد که چهرهاش چگونه است. مسیر، پر از زیبایی بود. چیزی تا مقصد نمانده بود که ناگهان باد بر بالای رودخانهای ایستاد و فریاد زد، خودت را تماشا کن، این تو هستی. قطره باران ثانیهای به انعکاس خود خیره ماند و بعد با جریان رودخانه خروشان همراه شدباران میآید تا بوی زندگی را به مشام برساند. او سرشار از طراوت است. باران پاکیزگی را به زمین میبخشد و او را از آلودگیها دور میسازد.
این آبی زیبا، سالهاست که با کویر قهر است. هر کجا باران باشد کویر نیست و هر کجا کویر باشد، باران نخواهد بود. این دو یکدیگر را دوست ندارند. باران یکی از دوستهای جنگل است و همیشه از آسمان پایین میآید تا روی برگها، سرسره بازی کند. او به دریا میپیوندد و مسیر اقیانوس شدن را پیش میگیرد.
باران یکی از زیباییهای کره زمین است و به این محیط نیروی جاودانگی میبخشد.
از گوگل تاج .